امیرحسین سلطانی زرندیامیرحسین سلطانی زرندی، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

سایت رسمی امیرحسین (مهدی) سلطانی زرندی

جشن تولد دوسالگیم

سلام من پونزده روز پیش دو سالم کامل شد. جشن تولدم رو هم خونه مامان بزرگم (مادر مادرم) گرفتم .مامان بابام هم اونجا بود خیلی خوش گذشت جاتون خالی. روز بعدش هم رفتیم خونه عمه بهجت اون هم برام یه جشن تولد گرفت.  دیروز هم عمو مهدی و خانمش و دخترش ظهر اومدن خونه ما. دخترش رو قبلا معرفی کرده ام و عکسش رو هم دیدین: نازنین زهرا سلطانی زرندی ------------------------------------ این هم سفره تولد عمه بهجتم: ...
12 دی 1394

از شیر گرفته شدم، نقاشی میکنم، شعر میخونم

سلام مامانم منو این ماه از شیر گرفت. یه هفته صبح ها، یه هفته شیر خوردن خواب روزها و دو هفته هم از خواب گرفتن شبهام طول کشید. خیلی سخت بود. مخصوصا روزهای اول خیلی اذیت شدم و خیلی بهونه میگرفتم. الان جملات زیادی میگم. به مامانم کمک میکنم مثلا سفره رو پهن میکنم و جمع میکنم. چند تا شعر مامانم میخونه و من انتهای هر مصراعشو میگم مثل توپولویم توپولو، اتل متل ، یه توپ دارم قلقلیه. همه اش هم سوال میپرسم. مخصوصا اگه کسی به مامان یا بابام تماس بگیره میگم کی بود؟ وقتی دایی و مامان جونیم و اینها تماس میگیرن باهاشون صحبت هم میکنم. در حد چند تا جمله کوچولو .چند تا عکس هم براتون دارم:   ...
4 آذر 1394

قهر میکنم، جیش میکنم، ...

سلام دوستان  مدتیه که سرم خیلی شلوغه و نمیتونم سایتم رو به روز کنم. چند روزه که یه چیز جالب یاد گرفتم. به اطرافیان میگم قر (قهر). بعد هم یه حالت خوشگل تو صورتم میگیرم و باعث خنده دیگران میشم. ولی بلافاصله بدون کینه میگم آتی آتی (آشتی آشتی) و انگشت اشاره دست راستم رو به نشونه آشتی جلو میبرم. ضمنا تازگیا مامانم منو میبره دستشویی و خودم جیش میکنم. بعد هم شیلنگ رو میگیرم و خودمو میشورم. اونوقت میگم اوله (حوله). مامانم هم حوله ام رو میده دستم و دستام رو خشک میکنم .
15 مرداد 1394

واکسن یک و نیم سالگی

سلام  من امروز یک سال و نیمه شدم. دیروز هم واکسن یک و نیم سالگیم رو هم زدم. یه قطره خوراکی داشت. یه آمپول زیر جلدی تو بازوی راستم و یه آمپول عضلانی خیلی دردناک تو عظله جلوی ران چپم. از دیروز تب دارم و پای چپم درد میکنه. به طوری که دیگه نمیتونم زمین بزارمش و مسئولان درمونگاه گفتن که این حالتها طبیعیه و به مرور رفع میشه. هر چهار ساعت بیست و دو قطره (دو برابر وزنم) استامینوفن میخورم. 
27 خرداد 1394

سه چرخه خریدم و تنها هم سوار ماشین بابام شدم

سلام دوستان من سه روز قبل یه سه چرخه خریدم و دیروز هم برای اولین بار تنهایی نشستم رو صندلی جلوی ماشین کنار بابام و  کمربندم رد بستم و با هم رفتیم بیرون. ...
25 خرداد 1394

دایی ام عروسی گرفت و ...

سلام ولادت صاحب اسم مستعار من (مهدی عج) مبارک و رحلت امام راحل هم تسلیت باد. بیست وهفتم اردیبهشت دایی امینم که ششم فروردین عقد کرده بودند عروسی گرفت ولی متاسفانه از عروسیش که من باهاش باشم عکس ندارم براتون بزارم. هفته قبل متاسفانه 4-5 روز مریض بودم و معذرت میخوام اسهال و استفراغ و تب داشتم و شکر خدا الان خوبم ولی یه کمی لاغر شدم. چند تا عکس جدید براتون دارم. عکس زیر سمت راست من پسر کوچک عمه سوده ام سید محسن نوبهاره که تو خونه مادر بزرگم گرفتم. تو عکس زیر هم باز پسر های عمه سوده ام منو اسکورت کردن. سمت راستم سید محسن و سمت چپم سید محمد نوبهار که به ترتیب ده ماه و 25 ماه از من بزرگترند. ...
14 خرداد 1394

راه میرم و کلی کلمه ی جدید یاد گرفتم

سلام دوستان  از یک ماه قبل شروع کردم به سر پا وایسادن و از حدود بیست روز قبل چند قدمی راه میرفتم ولی یه هفته ای است که خوب راه میرم و دیشب با بابام حتی فوتبال بازی کردم. شکر خدا هر چند به نظر یه کم دیر وایسادم ولی از زمان سرپا وایسادن تا راه افتادنم سریع شد. کلمه های جدیدی هم یاد گرفتم : الوالو ( باگوشی تلفن)؛ تقال (پرتقال)؛ قن (قند)؛ قاقوق (قاشق)؛ نون (نان)؛ پده(پرده)؛ بال(بالش)؛ دل (شکم)؛ مو؛ دس (دست)؛ پا؛ تش (کفش)؛ ددو(دندون)؛ گدو(گردو)؛ سبت(شربت)؛ دتا(دوتا)؛ عم(عمو)؛ آجا(خاله جان)؛ بادباد(بادکنک)؛ پوپ (توپ)؛ دیدی(ماشین)؛ نه (خیر)؛ بب (حیوان :ببر)؛ مایی(ماهی)؛ جوجه؛ جیجیک(جیک جیک)؛ امروز حموم هم رفتم و تقریبا اولین حمومی بود که...
29 فروردين 1394

میخوام برم مکه، سینه میزنم، اتل متل بازی میکنم و ...

سلام دوستان اگه خدا بخواد امروز دارم میرم مکه. ازهمه تون حلالیت میطلبم  و به خدای بزرگ میسپارمتون. ضمنا تازگی ها سینه زدن و دست زدن رو هم کاملا یاد گرفته ام. با بابا و مامان و ... اتل متل هم بازی میکنم. چند تا عکس هم براتون میزارم که تا برمیگردم دلتون برام تنگ نشه: این عکسیه که برا پاسپورتم گرفتم:   ...
17 اسفند 1393

مسافرت به تهران ، نماز میخونم، بوس هم میکنم و ...

سلام من دو هفته قبل رفتم خونه مامان بزرگ .بز مامان بزرگم یه بزغاله به دنیا آورده بود و من با بزغاله اش کلی بازی کردم تازه مامانم قبلش فکر میکرد من ازش بترسم ولی نترسیدم. هفته قبل هم چون بابام به خاطر امتحانات دانشگاهش مجبور بود چند روز تهران بمونه من و مامان همراهش رفتیم .از کرمان با قطار رفتیم که من شب یه کم اذیت کردم چون کوپه قطار تند تند سرد و گرم میشد و مامانم میترسد سرما بخورم.ولی خوب بود اونجا هم خیلی خوش گذشت. چهار شب تو هتل پامچال بودیم که نزدیک متروی دروازه دولت بود. جاهای زیادی زفتیم. مثل حرم امام (ره) ، بازار تجریش، امام زاده صالح ع ، بازار جمهوری و ... از بازار جمهوری قسمت فروشگاههای اطفالش کلی برام خرید کردند. دستشون درد نکنه ...
8 بهمن 1393