امیرحسین سلطانی زرندیامیرحسین سلطانی زرندی، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

سایت رسمی امیرحسین (مهدی) سلطانی زرندی

سه چرخه خریدم و تنها هم سوار ماشین بابام شدم

سلام دوستان من سه روز قبل یه سه چرخه خریدم و دیروز هم برای اولین بار تنهایی نشستم رو صندلی جلوی ماشین کنار بابام و  کمربندم رد بستم و با هم رفتیم بیرون. ...
25 خرداد 1394

دایی ام عروسی گرفت و ...

سلام ولادت صاحب اسم مستعار من (مهدی عج) مبارک و رحلت امام راحل هم تسلیت باد. بیست وهفتم اردیبهشت دایی امینم که ششم فروردین عقد کرده بودند عروسی گرفت ولی متاسفانه از عروسیش که من باهاش باشم عکس ندارم براتون بزارم. هفته قبل متاسفانه 4-5 روز مریض بودم و معذرت میخوام اسهال و استفراغ و تب داشتم و شکر خدا الان خوبم ولی یه کمی لاغر شدم. چند تا عکس جدید براتون دارم. عکس زیر سمت راست من پسر کوچک عمه سوده ام سید محسن نوبهاره که تو خونه مادر بزرگم گرفتم. تو عکس زیر هم باز پسر های عمه سوده ام منو اسکورت کردن. سمت راستم سید محسن و سمت چپم سید محمد نوبهار که به ترتیب ده ماه و 25 ماه از من بزرگترند. ...
14 خرداد 1394

امروز با عمه بجت رفتیم پارک

سلام حالتون خوبه؟ امروز جاتون خالی با خوانواده ام همراه با خونواده عمه بهجت رفتیم پارک. خیلی خوش گذشت . چند تا کلمه جدید هم یاد گرفتم :  عک (عکس)، چ (چشم)، نا (ناز)، دی (دیگ)، چسب ، توتو (پرنده)، بق (برق)، کوتو (کنترل)، قد (قد و بالا)، اول (گل)، پت (پرت)، اوجه (گوجه)، ماس (ماست)، باز، اوکا (خودکار)، در (درب)، ماما (مامان)، نی نی، عت (ساعت)، ماه (ماهی)، موس (موز) چند تا عکس هم براتون دارم: عکس زیر هم فاطمه شاهمیری و برادرش امیر مهدی شاهمیری بچه های عمه بهجت هستند -------------------------------------------- ...
10 ارديبهشت 1394

تبریک عید گذشته، عقدکنان آقا دایی امینم و رفتن به سیزده بدر

سلام دوستان شرمنده که نمیتونم به طور مداوم سایتم رو آپدیت کنم. آخه هرچی بزرگتر میشم دغدغه هام بیشتر میشه و افتادم توزندگی. خداییش زندگی خیلی سخته. نه؟!!!!! به هر حال عید گذشته تون مبارک. ششم فروردین ماه عقدکنون آقا دایی امینم بود .همون که قبلا بهتون گفته بودم که من رو خیلی دوس داره و من  هم اون رو. من " دا " صداش میزنم. سیزده بدر هم با خونواده ی بابابزرگ و دایی و ... رفتیم منطقه ی حتکن. خیلی خوش گذشت. چند تا هم عکس براتون دارم: -------------------------------------------------------------------- 1. عکس من در آغوش دایی امینم در شب عقدکنونش ----------------------------------------------------------...
21 فروردين 1394

مسافرت به تهران ، نماز میخونم، بوس هم میکنم و ...

سلام من دو هفته قبل رفتم خونه مامان بزرگ .بز مامان بزرگم یه بزغاله به دنیا آورده بود و من با بزغاله اش کلی بازی کردم تازه مامانم قبلش فکر میکرد من ازش بترسم ولی نترسیدم. هفته قبل هم چون بابام به خاطر امتحانات دانشگاهش مجبور بود چند روز تهران بمونه من و مامان همراهش رفتیم .از کرمان با قطار رفتیم که من شب یه کم اذیت کردم چون کوپه قطار تند تند سرد و گرم میشد و مامانم میترسد سرما بخورم.ولی خوب بود اونجا هم خیلی خوش گذشت. چهار شب تو هتل پامچال بودیم که نزدیک متروی دروازه دولت بود. جاهای زیادی زفتیم. مثل حرم امام (ره) ، بازار تجریش، امام زاده صالح ع ، بازار جمهوری و ... از بازار جمهوری قسمت فروشگاههای اطفالش کلی برام خرید کردند. دستشون درد نکنه ...
8 بهمن 1393

یک ساله شدم( سه تا جشن تولد!!!)

سلام من یک ساله شدم.تولدم مبارک. دیروز واکسن یک سالگیم رو تو دست راستم زدم که درد داشت ولی خیلی گریه نکردم. جشن تولد هم برام گرفتند. حتی مادربزرگ پدری ام چون نتونست از شهرستان بیاد شب رفتیم پیشش اون هم برام یه کیک گرفته بود و یه جشن کوچولوی دیگه هم اونجا داشتم.روز بعد هم عمه بهجت مارودعوت کرد برای آش خوردن.وقتی رفتیم شگفت زده شدیم.چون اون هم یه سفره ی جشن تولد برام چیده بود. بیش تر از نیم میلیون تومن هم هدیه گرفتم. الان با گرفتن یه دستم توسط دیگران راه میرم. حتی بابام فقط دستش رو میزاره جلوی سینه ام و اصلا من رو نمیگیره و کلی راه میرم. چهار دست و پا که راحت میرم. دست میگیرم به پشتی، میز و ... و بلند میشم و راحت خودم رو کنارشون نگه می...
28 آذر 1393

یازده ماهه شدم

سلام خوب هستین؟ من دو هفته قبل خیلی مریض بودم. مدام بالا می آوردم و معذرت میخوام اسهال هم بودم. ولی بابا و مامان دو تا دکتر منو بردن و گفتن که ویروسیه و خوب میسه و شکر خدا نیاز به بستری پیدا نکردم ولی حدود یک هفته طول کشید ولی خدارو شکر خوب شدم. امشب یازده ماهم کامل میشه. . چند تا عکس جدید براتون دارم. ...
27 آبان 1393

شرکت من در همایش شیرخوران علی اصغر

سلام این ایام رو بهتون تسلیت میگم. انشالا عذاداری هاتون مقبول درگاه حق باشه. جاتون خالی دیروز رفتم خونه ی مامان بزرگام. دوتاشون نذر کرده بودن که منو ببرن همایش شیرخواران علی اصغر امام حسین ع. کلی هم پاکت شیر نذر داشتن . با هم رفتیم تو سالن فاطمیه ی بهشت وحدت. راستی اون سالن رو بابای پدربزرگم یعنی حاج ابراهیم جعفرزاده به یاد مرحوم خانمش ساخته و الان خودش هم مرحوم شده. خدا رحمتشون کنه. خیلی مجلس خوبی بود و عذاداری ها و تعزیه ای باشکوهی اجرا کردن. همه شیرخواراشون آورده بودن که نذر یاری امام زمان کنن که ایشالا همه از محبان اهل بیت و امام زمان عج بشن. چند تا عکس با لباس علی اصغر و چند تا عکس با لباس معمولی گرفتم که براتون میزارم: ...
10 آبان 1393