امیرحسین سلطانی زرندیامیرحسین سلطانی زرندی، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

سایت رسمی امیرحسین (مهدی) سلطانی زرندی

مسافرت به شیراز

سلام جاتون خالی سه چار روز رفتم شیراز خیلی خوش گذشت. جاهای دیدنی زیادی رو سر زدم. چند تا از عکساشونو براتون آوردم: خانه زینت الملک آرامگاه خواجوی کرمانی: مقبره خواجه حافظ شیرازی: بازار وکیل: شاهچراغ: آرامگاه سعدی شیرازی: موزه باغ دلگشا: و خیلی جاهای دیدنی دیگه... ...
11 آبان 1397

دورهمی خونه دوست بابام آقای پوراصغر

سلام دوستان امروز جاتون خالی رفتیم خونه دوست بابام آقای پوراصغر. خیلی خوش گذشت . دوستان دوره دانشگاه بابام (سال 1377) اونجا جمع شده بودن. این هم یه عکس ازشون با من. خدمت شما   اسمشون از راست : آقایان مهدی رحمانی دهنوی، مهدی خوبیاری شورباز، پدرم (که من پیشش نشستم، و مصطفی پوراصغر آذر (که ما خونه شون بودیم) ...
2 ارديبهشت 1397

سه ساله شدم

سلام دوستان من ساعت 20:45 امشب سه ساله شدم. سه سالگیم مبارک باشه انشالله. انشالله صد ساله بشم.   عکس بالا رو تو شهربازی سرپوشیده طبقه سوم ساختمان ستاره جنوب بندرعباس بلوار ساحلی گرفتم. ...
27 آذر 1395

ما به بندرعباس منتقل شدیم

سلام بچه ها خوب هستین؟ بازم عذر میخوام یه مدتی نتونستم بیام خدمتتون. آخه بابا و مامانم برای حدود دو سال ادامه کار به بندرعباس منتقل شده اند و من هم درگیر نقل و انتقالات بودم. چند تا عکس هم از اونجا براتون دارم. تو مرخصی چند روزه و برگشت به خونه مامان جونیم (مامان بابام) همه نوه های مامان جونم دور هم بودند که یه عکس ازشون براتون فرستادم. (فاطمه و امیر مهدی شاهمیری بچه های عمه جان بهجت، سیدمحسن و سید محمد نوبهار بچه های عمه جان سوده ونازنین زهرا سلطانی زرندی دختر عمو جان مهدی) ...
4 شهريور 1395

رفتن به تهران

سلام هفته قبل بابام برا انجام کارای تسویه حساب و گرفتن مدرک کارشناسی ارشدش میخواس بره تهرون که من و مامانم هم همراش رفتیم و اونجا تو هتل پردیس اول خیابون ملاصدرا چارپنج روز موندیم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. پارک آب و آتش، پل طبیعت، برج میلاد ، پارک ملت، امام زاده صالح و کلی جاهای دیدنی دیگه هم رفتیم. چند تا عکس هم براتون فرستادم  راستی یه عکس هم از دوهفته قبل که خونه عمه جان سوده ام بودم و با بچه هاش گرفتم براتون میفرستم. قبلا اسمشون رو خدمتتون عرض کردم: سیدمحسن و سیدمحمد نوبهار ...
31 خرداد 1395

حمام بدون گریه، پوشیدن درست کفش

سلام دوستان امروز برای اولین بار بود که حموم رفتم و نه تنها گریه نکردم بلکه خوشحال هم بودم چون مامانم به بهونه اینکه میخواد یه فک (خوک دریایی) که عمه جان بهجتم برام درست کرده بود رو ببره حموم من رو گول زد و با هم رفتیم و کلی حال داد. من هم تو حموم فک رو میشستم . غافل از این که خودم هم دارم شسته میشم که فک کنم روش خوبی بود برای گول زدن بچه هاتون. عکس فک بعد از حموم کردن رو براتون فرستادم. راستی من وقتی کفشام رو تابه تا میپوشم به مامانم میگم کفشام کج شده و خودم متوجه میشم و درستشون میکنم. یه عکس هم از زمان عید نوروز دارم که یادم رفته بود قبلا بفرستم. یه عکس هم از بندرعباس رفتنمون حدود ده روز قبل دارم. یه عکس هم از پ...
19 ارديبهشت 1395

کلمات انگلیسی بلدم، رنگهارو میشناسم و ...

سلام دوستان گلم. خوبین شما؟ خوب خدارو شکر.  من هم شکر خدا خوبم. ممنونم. جدیدا حدود ده تا کلمه انگلیسی(آب، کتاب، ماشین، خودکار، ماهی، سیب، متشکرم و...) یاد گرفتم. حدود بیست تا از حروف انگلیسی رو هم یاد گرفتم و هر کجا که ببینمشون اسمشون رو میگم. تمام رنگها رو هم میشناسم. حتی رنگهای سخت مثل پسته ای، بنفش و ... بسم الله الرحمن الرحیم و صلوات فرستادن رو هم یاد گرفتم. دایی امینم هم تردمیل داره که من تو سرعت پایینش، یک ساعت هم کار کنه میتونم روش قدم بزنم و راحت تعادلم رو برقرار کنم. شعرهای اتل متل توتوله، توپولویم توپولو، بارون میاد جر جر، یه توپ دارم قلقلیه، رسیدیم و رسیدیم و قطار قطار راه بیا رو به طور کامل بلدم. مثل بابام ...
16 اسفند 1394

جشن تولد دوسالگیم

سلام من پونزده روز پیش دو سالم کامل شد. جشن تولدم رو هم خونه مامان بزرگم (مادر مادرم) گرفتم .مامان بابام هم اونجا بود خیلی خوش گذشت جاتون خالی. روز بعدش هم رفتیم خونه عمه بهجت اون هم برام یه جشن تولد گرفت.  دیروز هم عمو مهدی و خانمش و دخترش ظهر اومدن خونه ما. دخترش رو قبلا معرفی کرده ام و عکسش رو هم دیدین: نازنین زهرا سلطانی زرندی ------------------------------------ این هم سفره تولد عمه بهجتم: ...
12 دی 1394

از شیر گرفته شدم، نقاشی میکنم، شعر میخونم

سلام مامانم منو این ماه از شیر گرفت. یه هفته صبح ها، یه هفته شیر خوردن خواب روزها و دو هفته هم از خواب گرفتن شبهام طول کشید. خیلی سخت بود. مخصوصا روزهای اول خیلی اذیت شدم و خیلی بهونه میگرفتم. الان جملات زیادی میگم. به مامانم کمک میکنم مثلا سفره رو پهن میکنم و جمع میکنم. چند تا شعر مامانم میخونه و من انتهای هر مصراعشو میگم مثل توپولویم توپولو، اتل متل ، یه توپ دارم قلقلیه. همه اش هم سوال میپرسم. مخصوصا اگه کسی به مامان یا بابام تماس بگیره میگم کی بود؟ وقتی دایی و مامان جونیم و اینها تماس میگیرن باهاشون صحبت هم میکنم. در حد چند تا جمله کوچولو .چند تا عکس هم براتون دارم:   ...
4 آذر 1394