امیرحسین سلطانی زرندیامیرحسین سلطانی زرندی، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

سایت رسمی امیرحسین (مهدی) سلطانی زرندی

تشخیص بدین

سلام یه ماشین شارژی قدیمی تو خونه مادر بزرگم هستش که مال پسر عمه ام امیر مهدی ( قبلا تو مطالبم عکسش رو دیدین) بوده و کار نمیکنه ولی میشه با طناب کشیدش و سوارش شد.  چند روز پیش که من اونجا بودم عمه سوده ام هم اومد اونجا ومن با پسر کوچکش سیدمحسن نوبهار ( که باز این هم در موردش قبلا صحبت کردم و عکسش رو هم دیدین) سوار اون شدیم. حالا شما تشخیص بدین من کدوماشونم؟   _________________________________________________ راستی دختر عمو مهدی ام هم اونجا بود (نازنین زهرا که قبلا در موردش صحبت کردم) و یه عکس جدید ازش گرفتم: ...
2 مهر 1394

قهر میکنم، جیش میکنم، ...

سلام دوستان  مدتیه که سرم خیلی شلوغه و نمیتونم سایتم رو به روز کنم. چند روزه که یه چیز جالب یاد گرفتم. به اطرافیان میگم قر (قهر). بعد هم یه حالت خوشگل تو صورتم میگیرم و باعث خنده دیگران میشم. ولی بلافاصله بدون کینه میگم آتی آتی (آشتی آشتی) و انگشت اشاره دست راستم رو به نشونه آشتی جلو میبرم. ضمنا تازگیا مامانم منو میبره دستشویی و خودم جیش میکنم. بعد هم شیلنگ رو میگیرم و خودمو میشورم. اونوقت میگم اوله (حوله). مامانم هم حوله ام رو میده دستم و دستام رو خشک میکنم .
15 مرداد 1394

واکسن یک و نیم سالگی

سلام  من امروز یک سال و نیمه شدم. دیروز هم واکسن یک و نیم سالگیم رو هم زدم. یه قطره خوراکی داشت. یه آمپول زیر جلدی تو بازوی راستم و یه آمپول عضلانی خیلی دردناک تو عظله جلوی ران چپم. از دیروز تب دارم و پای چپم درد میکنه. به طوری که دیگه نمیتونم زمین بزارمش و مسئولان درمونگاه گفتن که این حالتها طبیعیه و به مرور رفع میشه. هر چهار ساعت بیست و دو قطره (دو برابر وزنم) استامینوفن میخورم. 
27 خرداد 1394

سه چرخه خریدم و تنها هم سوار ماشین بابام شدم

سلام دوستان من سه روز قبل یه سه چرخه خریدم و دیروز هم برای اولین بار تنهایی نشستم رو صندلی جلوی ماشین کنار بابام و  کمربندم رد بستم و با هم رفتیم بیرون. ...
25 خرداد 1394

دایی ام عروسی گرفت و ...

سلام ولادت صاحب اسم مستعار من (مهدی عج) مبارک و رحلت امام راحل هم تسلیت باد. بیست وهفتم اردیبهشت دایی امینم که ششم فروردین عقد کرده بودند عروسی گرفت ولی متاسفانه از عروسیش که من باهاش باشم عکس ندارم براتون بزارم. هفته قبل متاسفانه 4-5 روز مریض بودم و معذرت میخوام اسهال و استفراغ و تب داشتم و شکر خدا الان خوبم ولی یه کمی لاغر شدم. چند تا عکس جدید براتون دارم. عکس زیر سمت راست من پسر کوچک عمه سوده ام سید محسن نوبهاره که تو خونه مادر بزرگم گرفتم. تو عکس زیر هم باز پسر های عمه سوده ام منو اسکورت کردن. سمت راستم سید محسن و سمت چپم سید محمد نوبهار که به ترتیب ده ماه و 25 ماه از من بزرگترند. ...
14 خرداد 1394

امروز با عمه بجت رفتیم پارک

سلام حالتون خوبه؟ امروز جاتون خالی با خوانواده ام همراه با خونواده عمه بهجت رفتیم پارک. خیلی خوش گذشت . چند تا کلمه جدید هم یاد گرفتم :  عک (عکس)، چ (چشم)، نا (ناز)، دی (دیگ)، چسب ، توتو (پرنده)، بق (برق)، کوتو (کنترل)، قد (قد و بالا)، اول (گل)، پت (پرت)، اوجه (گوجه)، ماس (ماست)، باز، اوکا (خودکار)، در (درب)، ماما (مامان)، نی نی، عت (ساعت)، ماه (ماهی)، موس (موز) چند تا عکس هم براتون دارم: عکس زیر هم فاطمه شاهمیری و برادرش امیر مهدی شاهمیری بچه های عمه بهجت هستند -------------------------------------------- ...
10 ارديبهشت 1394

راه میرم و کلی کلمه ی جدید یاد گرفتم

سلام دوستان  از یک ماه قبل شروع کردم به سر پا وایسادن و از حدود بیست روز قبل چند قدمی راه میرفتم ولی یه هفته ای است که خوب راه میرم و دیشب با بابام حتی فوتبال بازی کردم. شکر خدا هر چند به نظر یه کم دیر وایسادم ولی از زمان سرپا وایسادن تا راه افتادنم سریع شد. کلمه های جدیدی هم یاد گرفتم : الوالو ( باگوشی تلفن)؛ تقال (پرتقال)؛ قن (قند)؛ قاقوق (قاشق)؛ نون (نان)؛ پده(پرده)؛ بال(بالش)؛ دل (شکم)؛ مو؛ دس (دست)؛ پا؛ تش (کفش)؛ ددو(دندون)؛ گدو(گردو)؛ سبت(شربت)؛ دتا(دوتا)؛ عم(عمو)؛ آجا(خاله جان)؛ بادباد(بادکنک)؛ پوپ (توپ)؛ دیدی(ماشین)؛ نه (خیر)؛ بب (حیوان :ببر)؛ مایی(ماهی)؛ جوجه؛ جیجیک(جیک جیک)؛ امروز حموم هم رفتم و تقریبا اولین حمومی بود که...
29 فروردين 1394

تبریک عید گذشته، عقدکنان آقا دایی امینم و رفتن به سیزده بدر

سلام دوستان شرمنده که نمیتونم به طور مداوم سایتم رو آپدیت کنم. آخه هرچی بزرگتر میشم دغدغه هام بیشتر میشه و افتادم توزندگی. خداییش زندگی خیلی سخته. نه؟!!!!! به هر حال عید گذشته تون مبارک. ششم فروردین ماه عقدکنون آقا دایی امینم بود .همون که قبلا بهتون گفته بودم که من رو خیلی دوس داره و من  هم اون رو. من " دا " صداش میزنم. سیزده بدر هم با خونواده ی بابابزرگ و دایی و ... رفتیم منطقه ی حتکن. خیلی خوش گذشت. چند تا هم عکس براتون دارم: -------------------------------------------------------------------- 1. عکس من در آغوش دایی امینم در شب عقدکنونش ----------------------------------------------------------...
21 فروردين 1394

دختر عمو مهدی به دنیا اومد

روزی که ما داشتیم از مکه برمی گشتیم (بیست وهفتم اسفند) ، عمه فاطمه ام در حالی که ما در فرودگاه جده بودیم بهمون زنگ زد و گفت که خدا دختر عمو مهدی رو تو بیمارستان سیدالشهداء با عمل سزارین به دست خانم دکتر حمزه نژادی بهشون هدیه داده. خدارو شکر . دست خانم دکتر هم درد نکنه که من رو هم به دنیا آورد. خیلی خوشحال شدم و روز بعد از برگشتن از مکه رفتم بیمارستان دیدمش. اسمش هم نازنین زهرا سلطانی زرندی است. این هم عکسشه: ...
11 فروردين 1394

ورود به جده و مدینه

سلام  مسئول کاروان ما آقای جعفری راد و معاونشون آقای پژوهی بودن و انصافا آدمای خوب و باصبر و متینی بودن. من یک شنبه شب با هواپیمای ماهان ایر ساعت ده دقیقه به هشت با پدر و مادرم به طرف جده اومدیم وحدود ساعت ده و نیم به فرودگاه جده رسیدیم و حدود دوساعت ونیم بابت کنترل پاسپورت ها و ...معطل شدیم و نهایتا با اتوبوس شماره سه کرمان بالان به هتل لولوالاندلس مدینه رفتیم و اتاق 114 رو بهمون دادن. نزدیک حرم بود و پیاده بابا و مامانم با کالسکه منو میبردن حرم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. ساعت 9 تا 10 هر روز صبح هم جلسه داشتیم و روحانی کاروان حاج آقای مومنی برامون مسائل به ویژه اصول انجام صحیح عمره مفرده رو برامون شرح میداد.روز چهرشنبه هم رفتیم ز...
19 اسفند 1393