امیرحسین سلطانی زرندیامیرحسین سلطانی زرندی، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

سایت رسمی امیرحسین (مهدی) سلطانی زرندی

من چهار ماهه شدم

سلام خوبین؟ سال نو گذشته تون مبارک. یه مدت نتونستم وبلاگم رو به روز کنم. چون ایام عید تو خونه ی مادربزرگم تو روستا بودم و به اینترنت دسترسی نداشتم. خلاصه شرمنده ام.من پریروز چهارماهه ام تموم شد و رفتم تو پنج ماه. واکسن چهار ماهگیم رو دیروز زدم . ولی خیلی آمپولش درد داشت. این هم یک سری عکس از ایام عید و ... این عکس عمه جان فاطمه ام است:   ...
30 ارديبهشت 1393

عکس های امروز من

سلام عزیزم خوبی؟ ممنون که به وبلاگ من سر زدی.این دوتا عکس جدیدمه:امروز گرفتم.چون یه جایی اومدم که هوا سرده به همین خاطر لباس گرم پوشیدم. ...
14 ارديبهشت 1393

گرفتن اشیا در دستم

سلام من یه ماهی است که اشیاء رو اگه به دستم بدن میتونم بگیرمشون ولی شکر خدا از سه روز قبل خودم میتونم به طرف اون اشیاء دست دراز کنم و بگیرمشون. ...
8 ارديبهشت 1393

من یک ماهه شدم

من یک ماهه شدم.تازگی وقتی گرسنه ام میشه اول انگشت شستم رو شروع میکنم به مکیدن که تو عکس نشون داده شده، اما اگه بهم رسیدگی نشه موهامو میکشم و گریه میکنم.ظاهرا به شیرخشک نان1 هم حساسیت داشتم و یه کم بالا می آورد که به توصیه ی دکتر سینایی متخصص اطفال شیرمکملم رو عوض کردن.     ...
27 اسفند 1392

من سه ماهه شدم

سلام دوستان عزیز من امروز به برکت دعاهای شما سه ماهه شدم.این هم عکس امروزمه. ضمنا اون کلاه رو که میبینین، کلاهیه که بعد از زایمان به سر من پوشیده بودن ، خداییش عجب بزرگ شدم. اون انگشتا هم انگشتای آغ دایی امینمه که منو گرفته. منو خیلی دوس داره. من هم خیلی دوسش دارم. ...
27 اسفند 1392

سرماخوردگی مجدد من

من دو سه روز قبل دوباره سرماخوردم و تب میکردم که رفتیم پیش دکتر...گفت باید بستری بشه و آزمایش هم بده.وقتی آزمایش دادیم گفتن طبیعیه.به همین دلیل مامانم و بابام اجازه به بستری من ندادن و رفتیم خونه و خدارو شکر خوب شدم و مامانم تصمیم گرفت بعد از مدتها من رو از اطاقکم بیرون بیاره و اینقدر الکی من رو گرم نگیره.آخه من رو تا امروز به اون اطاقک محدود کرده بودن. ...
27 اسفند 1392

من تو شش روز گذشته

سلام امام زمون عج من رو چهارشنبه شب 92/09/27 ساعت 21:15 تو اطاق عمل بیمارستان سیدالشهداء ع کرمان به دست توانای خانم دکتر صدیقه حمزه نژادی با عمل سزارین به پدر و مادرم هدیه داد .شکر خدا هم خودم و هم مامانم سالم سالمیم.همون شب تو بخش زنان یه آمپول ویتامین کا هم عضلانی بهم زدند.پنج شنبه هم واکسن های تولدم رو گرفتم.جمعه هم که متخصص اطفال آقای دکتر مرتضوی ویزیتم کرد گفت همه چیش خوبه ولی به زردی مشکوکه که شکر خدا بعد از انجام آزمایش که نمونه ی خونم رو بچه های بخش اطفال گرفتن ،معلوم شد که طبیعیه.همون روز هم از بیمارستان مرخص شدیم و اومدیم خونه.دیروز صبح هم برام شناسنامه گرفتن و تو دفتر بیمه ی بابم برام مهر "استفاده از بیمه توسط نوزاد...
27 اسفند 1392

امروز حموم رفتم

راستی تا حالا از حموم رفتنم بهتون نگفتم.امروز مامان بزرگ (مامان بابام) با کمک مامان و بابام کنار بخاری توی اطاقک خودم منو حموم کردن و گریه کردم ولی خیلی حال داد.این هم عکس بعد از حموم کردنمه: ...
27 اسفند 1392